به گزارش خبرگزاری «حوزه»، حجت الاسلام علی مختاری در مقاله ای به بررسی «خیانت برخی از خواص و کارگزاران امام علی(علیه السلام) پرداخته است.
اصحاب امام علی(علیه السلام) به دو دسته تقسیم می شوند: یاران باایمان، با اخلاص و وفادار که اسوه حسنات اند. گروه دیگر افراد مقصّری بودند که گرچه مدّتی با امام(علیه السلام) همراهی کردند؛ ولی در بین راه بُریده، برخی به گوشۀ عزلت خزیدند و از باب احتیاط، از قبول حمایت از امام(علیه السلام) شانه خالی کردند و بعضی نیز به مخالفت با حضرت پرداختند و جزء دشمنان ایشان شدند.
بدیهی است که گروه دوم مسامحتاً از یاران و اصحاب امام (علیه السلام) قلمداد می گردند؛ چون روزی در جرگه اطرافیان و اصحاب حضرت بودند و منظور از خیانت خواص، عملکرد همین دسته دوّم است.
خود حضرت در روزهای آخر حیاتش با قلبی سوزان، از شهادت و کمبود اصحاب گروه اول با سوز و گداز چنین یاد می فرماید: «أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُوالشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَة...؛» [1] کجایند برادران من؟ همان ها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش افتادند. کجاست عمار؟[2] کجاست ابن تیّهان؟[3] و کجاست ذوالشهادتین؟[4] و کجایند همانند ایشان از برادرانشان که پیمان بر جانبازی بستند و سرانجام سرهایشان برای فاجران فرستاده شد.
آنگاه امام(علیه السلام) دستی به محاسن شریف خود زد و مدتی طولانی گریست و فرمود: «آه از برادرانم.»
* فایده بحث
منظور از خواص و خیانتشان چیست؟ انگیزه طرح این مباحث کدام است و چه پیامد و آثاری دارد؟ اصولاً چرا باید بدی ها را نبش قبر کنیم؟ چرا از خوبی ها نگوییم؟ مگر انحراف فلان صحابی، به ما و یا جامعه ما چه ربطی دارد؟
خواصّ مورد مذمّت ما کسانی اند که در برهه ای ـ گرچه در ظاهر ـ در سلک هواخاهان یا همراهان امام علی(علیه السلام) بودند؛ ولی عاقبت به خیر نشدند، نه توده ناشناس مردم که نام و نشانی از آنان نمانده و نمی ماند. برخی معنا و مبنای عوام و خواص از دیدگاه امام علی(علیه السلام) را چنین معرفی کرده اند: «عوام» به معنای عموم یا اکثریت مردم است، و «خواصّ» دو معنا دارد: یکی خواص در برابر عوام است که گروه برجسته یا نخبگان و خبرگان جامعه اند و نوع دوم خواص؛ گروهی هستند که به زمامدار نزدیک و صاحب اسرار اویند.[5]
* تعریف خیانت در صحنه اجتماع و سیاست
منظور از «خیانت» هر لغزش و گناهی که قابل بازگشت، توبه و جبران باشد، نیست؛ بلکه منظور، انحرافی است که شخص را رو در روی نظام اسلامی و رهبری قرار می دهد و آب به آسیاب دشمن می ریزد.
این گروه، نخست به خویش خیانت می کنند که دین و ایمان خود را به ثمن بخس می فروشند و دچار خسران دنیا و آخرت می گردند و به اسلام و نظام و امام زمان(علیه السلام) خیانت می کنند.
* عبرت آموزی در قرآن و روایات
در قرآن کریم و سنّت معصومان(علیهم السلام) بر عبرت پذیری و تذکّر تأکید شده است. قرآن کریم می فرماید: «وَ لا يَكُونُوا كَالَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ»؛[6] و مانند كسانى نباشند كه از پيش بدانها كتاب داده شد و [عمر و] انتظار بر آنان به درازا كشيد، و دل هايشان سخت گرديد و بسيارى از آنها فاسق بودند؟.
حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار»؛[7] چقدر زمینه عبرت و پندپذیری زیاد است و عبرت گرفتن، کم.»
و نیز می فرماید:«وَ السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ وَ الشَّقِيُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِه»؛[8] خوشبخت کسی است که از غیر خود پند بگیرد و بدبخت کسی است که به جهت هوای نفس و غرورش فریب بخورد.
حضرت هشدار می دهند: حذر کنید از بلاها و بدی هایی که بر سر امّت های پیشین به جهت زشتی افعال و اعمال آنان آمد، پس از خیر و شرّ احوالشان پند بگیرید و بترسید از اینکه نظیر آنان گردید.[9]
چرا قرآن کریم در داستان بنی اسرائیل آن همه از فرزندان پیامبران(علیهم السلام) سخن می گوید و یا مذمّت می کند؟ آیا هشداری به خواصّ نیست که بنگرند چگونه پیامبرزادگان و آقازاده ها چنین شدند؟ اکنون همه ما در جایگاه حساس آنان قرار داریم. خدا به ما می فرماید که: «فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُون»؛[10] پس می بیند شما چه می کنید؟.
* انگیزه های انحراف و زمینه ها
بحث این نوشتار شخص محور است، نه جریان سیاسی؛ گرچه ناگزیریم به دسته بندی های سیاسی و جایگاه اجتماعی فرد و جریان ها نیز اشاره کنیم. در جریان شناسی زمان زمامداری حضرت، خاستگاه و علل پیدایش خوارج بسیار آموزنده است. آنان کسانی بودند که برجستگی های کم نظیری داشتند؛ اغلب قاری قرآن و عابد بودند؛ ولی آشنایی کمی با دین و معرفت داشتند. نزد عامّه مردم از جایگاهی محبوب برخوردار بودند و می توانستند موجی اجتماعی بیافرینند.
* خواصی که از حق لغزیده و از از ارزش ها جدا شدند
برخی از خواص امام علی(علیه السلام) که دچار لغزش و انحراف شدند، عبارتند از:
ابوموسی اشعری، احنف بن قیس، اسود بن یزید بن قیس نخعی، اشعث بن قیس، جرید بن عبدالله بن جابر بَجِلّی، هرثمة بن سُلَیم، زُبیر بن عوام، زَخر بن قیس، زید بن أبیه، یزید بن حارث، یزید بن حَجیّه، مُنذر بن جارود، مسعَر بن فدکی، مصقلة بن هُبَیرة شیبانی، مُرة بن منقذ عبدی، نُعمان بن عجلان، عبدالله بن وهب راسبی، عبدالله بن کوّا، عبدالرحمن بن ملجم مرادی، عمران بن حصین خُزاعی، عمرو بن حجّاج زُبیدی، عمرو بن حُریث، قیس بن عمرو بن مالک، قعقاع بن شور ذُهلی، شبث بن رِبعی تمیمی، شمر بن ذی الجوشن، خّرِیت بن راشد و... .
* مِسعَر بن فدکی تمیمی
مِسعر بن فدکی تمیمی، از اصحاب امام علی(علیه السلام) و از قاریان قرآن در بصره و اهل زهد و عبادت بود. وی در صفّین فرماندهی گروه قاریان اهل بصره را به عهده داشت و در رکاب حضرت امیر(علیه السلام) بر ضد معاویه می جنگید.[11]
از آنجا که قاریان قرآن در صدر اسلام از قشر فرهیخته و با سواد جامعه بودند (چنانچه در زمان ما نیز چنین است)، بین مردم نیز موقعیتی ویژه داشتند؛ ولی از علوم اسلامی و شاگردی نزد معصومین(علیهم السلام) بهره چندانی نداشتند. از این رو، برای خود لشگر مستقلی در کنار رزمندگان تشکیل داده بودند و خاستگاه بیشتر قاریان حاضر در جنگ صفین، کوفه و بصره بود.
امروزه نیز برخی افراد که بهره ای مختصر از علوم حوزوی دارند؛ ولی بین عوام موقعیتی کسب کرده اند، از پذیرش دستورات بزرگان در مسائل مهمی مثل وحدت سرپیچی می کنند و همانطور که آنان نیز خود را همسنگ حضرت امیر(علیه السلام) می پنداشتند، اینان نیز خود را شیعه دوآتشه قلمداد می کنند.
از این رو، پس از نیرنگ «عمرو عاص» در بر سر نیزه زدن قرآن، «مسعر» و «زید بن حصین طائی» به همراه جمع زیادی از قاریان (20 هزار نفر) دست از جنگ کشیدند و رو در روی امام(علیه السلام) ایستادند و با بی ادبی ـ با حذف لقب امیرالمؤمنین ـ فریاد زدند: «يَا عَلِيُّ أَجِبِ الْقَوْمَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ إِذَا دُعِيتَ إِلَيْهِ وَ إِلَّا قَتَلْنَاكَ كَمَا قَتَلْنَا ابْنَ عَفَّانَ فَوَ اللَّهِ لَنَفْعَلَنَّهَا إِنْ لَمْ تُجِبْهُم»؛[12] ای علی! به دعوت شامیان که تو را به قرآن فرا می خوانند، پاسخ مثبت بده؛ وگرنه تو را می کُشیم، همان طور که عثمان را کشتیم. به خدا سوگند! اگر تسلیم مذاکرات نشوی، تو را خواهیم کشت.
پس از پذیرش جریان حکمیّت، حضرت امیر(علیه السلام) می خواست شخصیت سیاستمداری مثل ابن عباس یا یک نظامی با درایت و فطانت و شجاعی مثل مالک اشتر را برای مذاکرات اعزام کند؛ ولی مِسعَر به همراه زید بن حُصین با تحریک اشعث بن قیس، امام(علیه السلام) را مجبور کردند که ابوموسی اشعری را به نمایندگی اعزام کند.
هرچه امام(علیه السلام) فریاد زد که ابوموسی از ما جدا شده و لیاقت و کیاست ندارد، قبول نکردند و اصرار داشتند و می گفتند: مالک اشتر افراطی و جنگ افروز و ابن عباس نیز مقلّد توست؛ ولی ابوموسی اهل اعتدال، تدبیر، میانه رو و یمنی است.
اشعث که دلداده ریاست در پرتو قدرت معاویه بود، با حیله گری بر زشتی های ابوموسی لباسی زیبا پوشاند و قاریان قرآن را فریب داد. خیانت های ابوموسی را در جنگ جمل و بی حالی او را در مراحل بعد، نشانه عقلانیت و اعتدال او شمرد و گفت: او از ابتدا نیز ما را از برادرکشی منع می کرد، پس کلید تدبیر امور تنها در دست اوست.
در ادامه نیز با حماقت های ابوموسی و فضاحت مذاکرات، به جای آنکه متنبّه و پیرو رهبر شوند، گروه خوارج را تشکیل دادند.
وقتی خوارج شکل گرفت و شروع به ترور و عملیات نظامی کردند، عبدالله بن وهب و جمعی از خوارج کوفه نتوانستند وارد مدائن شوند و پس از درگیری با سعد بن مسعود ثقفی (حاکم مدائن)، شبانه گریختند و به نهروانیان پیوستند.[13]
خوارج بصره نیز به فرماندهی مِسعَر اجتماع کردند و راهی نهروان شدند. نهایت کار مسعر و یارانش چنان شد که در پاسخِ نامۀ مشفقانۀ حضرت چنین نوشتند: اما بعد، تو برای خدا خشمگین نشدی؛ بلکه برای خود غضب کردی. اگر تو شهادت بدهی که کافر شده ای و سپس از کفرت توبه کنی، آنگاه ما مطالعه و بررسی و تجدید نظر می کنیم؛ وگرنه ما تو را یکباره ترک کرده ایم و خدا خائنان را دوست ندارد.
سرانجام مِسعر در جنگ نهروان به دست یاوران حق به هلاکت رسید.[14]
پاورقی:
[1]. نهج البلاغه، سید رضی، نشر هجرت، قم، 1414 ق، خطبه 182، ترجمه از پیام امام، ناصر مکارم شیرازی، دار الکتب الاسلامیة، تهران، ج7، صص 60 ـ 59.
[2]. عمار بن یاسر که در سن بیش از نود سالگی و در جنگ صفن به شهادت رسید.
[3]. ابوالهیثم مالک بن تیهان.
[4]. ابو عمارة حزیمة بن ثابت انصاری که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) گواهی او را به جای گواهی دو مرد قبول کرد.
[5]. دانشنامه امام علی(علیه السلام)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، تهران، 1380 ش،ج6، ص335، مقاله «عوام و خواص» از سید علی میر موسوی.
[6]. حدید/ 16.
[7]. نهج البلاغه، حکمت 297؛ گفتنی است که در کتاب «تصنیف نهج البلاغه» لبیب بیضون، چاپ بوستان کتاب قم، ص44، تماماً در باب عبرت گرفتن است و از ص835 تا 848 سخنان امام(علیه السلام) در این باب را آورده است.
[8]. نهج البلاغه، خطبه 84؛ تصنیف نهج البلاغه، لبیب بیضون، ص836.
[9]. همان، خطبه 190. طبق شماره گذاری نهج البلاغه محمد عبده، حضرت امیر(علیه السلام) در خطبه های ذیل درباره عبرت از گذشتگان و... سخن رانده است: 16، 81، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 97، 101، 103، 107، 109، 112، 115، 155، 159، 174، 180، 190، 224، 228، 270 و....
[10]. اعراف / 129.
[11]. تاریخ طبری، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، دارالتراث، بیروت، 1387ق، ج5، ص11.
[12]. وقعة الصفین، نصر بن مزاحم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 ق، ص489؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404ق، ج2، ص216؛ تاریخ طبری، ج5، صص 49 و 51؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ترجمه ابوالقاسم حالت، دار صادر، بیروت، 1385ق، 1965م، ج2، ص102.
امام(علیه السلام) چند ماه جنگ را تأخیر انداخت و از شامیان خواست به قرآن عمل و با گفتگو مسائل را حل کنند و خود همین قاریان، بارها نامه صلح نوشتند؛ ولی لشگر شام قبول نکرد؛ زیرا تعدادشان بیشتر و معتقد به پیروزی بودند. ر.ک: دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج9، صص 200 ـ 204.
[13]. برای تفصیل ماجرا ر.ک: سیمای کارگزاران، علی اکبر ذاکری، بوستان کتاب، قم، ج1، ص269، در شرح حال سعد بن مسعود.
[14]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج2، ص400؛ تاریخ طبری، ج5، صص 46 و 77.